زوال سیاسی اپوزیسیون راست و پرو آمریکایی رژیم اسلامی
على جوادى

پی آمدهای بحران جهان سرمایه داری معاصر صرفا به حوزه اقتصاد محدود نیست. نتیجه این بحران تنها شکست ایدئولوژیک یکه تازی و عنان گسیختگی نیروهای بازار آزاد و دست نامریی رقابت سرمایه در سوخت و ساز اقتصادی جوامع کنونی نیست. این شکست پی آمدهای سیاسی و اجتماعی متعددی تاکنون بدنبال داشته و خواهد داشت. فروریختن مجسمه های ریگانیسم و تاچریسم از اولین عواقب آن هستند. کل ایدئولوژی و سیستم سرمایه داری در اذهان بخشهای وسیع جامعه بی اعتبار شده است. اکنون سیستم سرمایه داری نه عاملی در جهت ترقی و تکامل جوامع انسانی بلکه به مثابه عامل فقر و فلاکت و مصائب گریبانگیر توده های مردم زحمتکش شناخته میشود. این یک چرخش و دگرگونی عظیم سیاسی در فردای جنگ سرد و پیروزی بلوک غرب است. کل بلوک پیروز سرمایه، در جنگ سرد، کل سرمایه اکنون خود رو به افول گذاشته است.
این شکست قربانیان بسیاری دارد. زمینه ساز تغییرات بسیاری نیز خواهد شد. اگرچه این بحران از آمریکا آغاز شد، اما دامنه و حوزه این تغییرات ابدا به آمریکا محدود نخواهد بود. جهان در حال تغییر است. یکی از قربانیان این شکست، بی اعتباری، سردرگمی و ورشکستگی سیاسی اپوزیسیون راست پرو غربی رژیم اسلامی است. به سئوالات معینی در این زمینه باید پاسخ داد: چگونه تحولات معاصر زمینه های بی اعتباری این جریانات را فراهم کرد؟ مبانی اقتصادی و سیاسی این ورشکستگی کدام است؟ خط مشی این جریانات در این دوره دستخوش کدام تغییرات خواهد شد؟ محورهای استراتژی سیاسی این جریانات در این دوره چه خواهد بود؟ در بررسی این مسائل، نوشته داریوش همایون تحت عنوان "فرصتی که رژیم از دست داد"(۱) سرنخهای معین و روشنی بدست میدهد. اما قبل از پرداختن به این مجموعه اشاره ای به "پرنسیپ های اخلاقی" این جریانات حائز اهمیت است. 

دمکراسی و "پرنسیپهای اخلاقی" جریانات دست راستی
انتظار پرنسیپ بالای اخلاقی و سیاسی از جریانات دست راستی علی العموم نشان توهم و عدم شناخت ماهیت سیاسی و روشهای کاربردی این نیروی اجتماعی است. اما نقد بی پرنسیپی سیاسی و اخلاقی امری ضروری برای نشان دادن جوهر عملکرد این جریانات است. داریوش همایون استراتژین حزب مشروطه از انتخاب باراک اوباما به وجد آمده است. میگوید: "اینکه جوانی سیاه پوست، از پدری از کنیا در افریقا که سال های کودکی اش را بخشی در اندونزی بسر برده است و برادری کنیائی و خواهری اندونزی دارد به ریاست جمهوری امریکا برسد به خودی خود کیفیتی باورنکردنی دارد." میکوشد از این تغییر و تحول امتیازی برای "دمکراسی غربی" بسازد! ذکر چند نکته و سئوال در این رابطه ضروری است.
معنای این تغییرات سیاسی در "دمکراسی" چیست؟ آیا این تغییرات اساسا حاصل تلاش نیروهای اردوی "دمکراسی غربی و جنگ سردی" است یا بیش از هر چیز حاصل تلاش جنبشهای برابری طلبانه ای است که خواهان حذف نابرابریهای موجود در جوامع کنونی اند؟ در پاسخ کافی است به تاریخ این دمکراسی نگاهی مختصر بیندازیم. پیش از هر چیز باید تاکید کرد که "دمکراسی" بدون پسوند و پیشوند یک مجموعه ارزشی و سیاسی و اخلاقی داده شده و قابل تبیین در خود نیست. یک رژیم سیاسی و یا یک قانون اساسی و یا یک مجموعه قابل تعریف سیاسی و اقتصادی و منحصر به فرد نیست. دمکراسی یک شکل حکومتی است. حکومتی که مشروعیتش را برخلاف سیستمهای پادشاهی و مذهبی از رای مردم و نه از خون و اشرافیت و خدا و "کتاب آسمانی" میگیرد. دمکراسی بر خلاف استبداد آن نوعی از حکومت است که در شکل گیری خود سیستمی انتخابی است. بنوعی با رای مردم شکل میگیرد و نوعی تغییر توسط رای مردم را نیز در خود دارد. تنها با اضافه کردن پسوندها و پیشوندهای معین به دمکراسی است که میتوان معنای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی این گرایشات و جنبشهای سیاسی متناظر بر آن را شناخت. دمکراسی لیبرالی، دمکراسی خلقی، دمکراسی جنگ سردی، گوشه هایی از این تلاش سیاسی است. در هر حال، این واقعیت که در دمکراسی در آمریکا تا چند دهه پیش تنها مرد سفید صاحب زمین و سرمایه میتوانست حق رای داشته باشد، غیر قابل انکار و نشاندهنده ماهیت دمکراسی است. تلاش برای گنجاندن حق رای زنان، حق رای سیاهان و سرخپوستان و مهاجرین محصول تلاش سیاسی جنبشهایی است که برای رفع تبعیض و نابرابری بر مبنای رنگ پوست و نژاد و محل تابعیت در خود جامعه آمریکا مبارزه کرده اند. این واقعیت یک تحمیل سیاسی به "دمکراسی" است. حاصل تلاش نیروها و جنبشهای سیاسی ای است که خواهان پایان بخشیدن به محرومیت دو فاکتوی خود در این جوامع هستند. این تغییرات از دینامیسم درونی سیستم دمکراسی منتج نشده است. برعکس به آن تحمیل شده است. به این اعتبار چنین تغییر و تحولی نشان "برتری" سیستم دمکراسی علی العموم نیست. نشاندهنده این نیست که دمکراسی پارلمانی و یا دمکراسی علی العموم نیرویی ضد راسیسم و نژاد پرستی و آنتی تز نابرابری در جامعه است. نشاندهنده عقب ماندگی تاریخی آن است. تحولات در آمریکا اگر ذره ای جای خوشحالی و وجد داشته باشد، بخاطر درجه ای از موفقیت مردم در عقب راندن همین نابرابری و نژادپرستی موجود در این جوامع است. بخاطر شکست هیات حاکمه کنونی است. پیشرویی که علیرغم مقاومت سرسختانه وسیعترین نیروهای دمکراسی جنگ سردی در آمریکا، جریانات سوپر ارتجاعی جمهوریخواه و نئو کنسرواتیوها، صورت گرفت.
اما حزب مشروطه و یا کل نیروی اپوزیسیون دست راستی و محافظه کار در کجای این تصویر قرار دارند؟ در اینجا به "پرنسیپهای اخلاقی" والای این جریانات باید اشاره ای کرد. واقعیت این است که داریوش همایون در پس دفاع هیجان انگیز خود از انتخاب اوباما به دنبال هدفی سیاسی و تببین استراتژی جدید سیاسی این جریان است. این دفاع در عین حال زمینه های اولیه یک چرخش سیاسی و تلاش برای بازتعریف خود در دوران بحران جهان سرمایه داری و تغییر در هیات حاکمه آمریکا است. این تلاش در عین حال نشاندهنده یک دو رویی و ریاکاری سیاسی است. واقعیت این است که حزب مشروطه و سایر جریانات تعین یافته این صف تماما در دفاع از مرتجعترین کاندیدای طبقه حاکمه آمریکا در حد توان خود بسیج شده بودند. و این اولین بارشان نیست. این صفی است که مستقل از مشروطه خواه و غیر مشروطه خواهش تماما متحد سیاسی راست ترین و ارتجاعی ترین جریانات طبقه حاکمه در آمریکا و غرب هستند. راه دوری نباید رفت کارنامه این جریان در همین دوره از انتخابات آمریکا در دسترس است.(۲) حزب مشروطه چه در این دوره و چه در دوره های قبلی از جورج بوش و همچنین مک کین قاطعانه دفاع کردند. این ها جریاناتی هستند که از حمله آمریکا به عراق دفاع کردند. بخشهایی از این صف خواهان تکرار این سناریو خونین و انجام عملیات "شوک و بهت" در ایران بودند. این جریانی است که از شکنجه در زندان ابوغریب، کوانتاناموبی و محدودیتهای حقوق مدنی شهروندان جامعه آمریکا به بهانه مقابله با "تروریسم" رسما دفاع میکرد. این جریانی عمیقا ناسیونالیست و نابرابری طلب است. نژاد پرستی و ضدیت با "عرب" یک ویژگی جدایی ناپذیر این صف است. "تانکیو بوش" شعار این جریانات است. ادعاهای پوچ این جریان در مورد تعلق به صف "لیبرال دمکراسی"، دفاع از "ارزشهای لیبرالیستی" حتی از جانب خود نیروهای "لیبرال دمکرات" و یا "لیبرالیسم بورژوایی" چندان جدی گرفته نخواهد شد. بسته بندی "لیبرالیستی" به ارتجاع محض دادن یک ویژگی این جریان است. این جریان نیرویی عمیقا دست راستی و محافظه کار است. نیرویی در کنار مرتجعترین نیروهای سیاسی حاکم بر جهان معاصر است.

ادعاهای داریوش همایون و اعلام "وجدشان" در قبال نتیجه انتخابات آمریکا علاوه بر نشان "پرنسیپهای اخلاقی والا" این جریان نشاندهنده ضرورت یک "چرخش سیاسی" در دوران کنونی هم است. این چرخش از همان جنس چرخش در دفاع از دوم خرداد است. این جریان برای سالیان سال از جریان ارتجاعی دوم خرداد به طور مشروط و غیر مشروط دفاع کرد. اما اکنون چنان وانمود میکنند که گویی در زمره پرچمداران مقابله با کلیت رژیم اسلامی، اعم از دوم خرداد و یا جناح راست، بوده اند. واقعا جالب و دیدنی است! اپوزیسیون محافظه کار و دست راستی ایران خود یکی از "عجایب سرزمین ایران" است. اما کدام واقعیات سیاسی این جریان را بار دیگر به چرخش انداخته است؟ در پاسخ باید به ویژگی های سیاسی دوران حاضر در جهان سرمایه داری و تحولات در آمریکا اشاره کرد. بحران جهان سرمایه داری، شکست دست راستی ترین جناحهای سرمایه در آمریکا به اعتباری شکستی برای این جریانات هم هست. یک رکن همیشگی پیشبرد اهداف استراتژیک این صف اتکاء به استراتژی اين قطب تروریسم بین المللی٬ تروریسم دولتی در مقابله با تروریسم اسلامی و رژیم اسلامی است. استراتژی "رژیم چنج"، در عین حال استراتژی این جریانات است. شکست این استراتژی شکست سیاستهای عمومی این جریانات هم در اوضاع کنونی است. این مساله بطور ویژه ای خود را در انتخابات آمریکا نشان داد. شکست جان مک کین، در عین تلاش برای دوری خود از جورج بوش، در آمریکا در درجه اول ناشی از شکست سیاسی و ایدئولوژیک راست ترین جناح هیات حاکمه و نماینده آن جورج بوش بود. هر که در کنار و همراه جورج بوش و این جناح بود باید قربانی میشد. این قانون عمومی سیاست در آمریکا شامل این جریانات هم میشود. تلاش این جریان برای دور کردن خود از جورج بوش ساده انگارانه تر از آن است که کسی را به خود متوهم کند. عمق انتقادشان به سیاستهای هیات حاکمه آمریکا در زمان جورج بوش واقعا درخشان است. از قول دوستشان میگویند: "او می پذیرد که مک کین سخنان سخت تری درباره رژیم اسلامی می گفت ولی یادآور می شود که چنانکه هشت سال گذشته بوش نشان داد این سخنان در همان حدود مانده است." (از اطلاعیه "فرصتهایی که رژیم از دست داد") این عمق "انتقاد" این جریانات به سیاستهای هیات حاکمه آمریکا است؟! انتقادشان به اجرا نشدن تمامی سیاستهای اعلام شده این جریان است. این جریانات نقطه امیدشان سیاستهای این جریان بود، اکنون که نقطه امیدشان درهم شکسته شده است دچار سردرگمی و بحرانند. باید خود را باز تعریف کنند. باید مانند دوران دوم خرداد دفاع خود از هیات حاکمه نئوکنسرواتیو حاکم بر آمریکا را از انظار مردم پنهان کنند. این معنای "تغییر" در این صف است!

تغییر استراتژی سیاسی؟ کدام تغییر؟
جریان دست راستی و محافظه کار پرو آمریکایی نیازمند "تغییر" است. این جریان در حال حاضر یک صف سردرگم و بحران زده است. کل جریانات سیاسی بورژوایی جهان کم و بیش در چنین وضعیتی به سر میبرد. افق خود را از دست داده اند. به اعتباری در دوران برزخ بسر میبرند. اما تغییر به کدام سو مد نظر است؟ دامنه و محدوده این تغییرات چیست؟ تصور اینکه این جریانات در اهداف سیاسی خود به نفع مردم و مصالح عمومی جامعه "تغییرى" در سیاستهایشان بدهند، اشتباه محض است. نه مردم چنین توهمی دارند و خود چنین تصوری دارند. مبانی پایه ای جنبشهای سیاسی در پس این بالا و پائینهای سیاسی تغییری پایه ای نمیکند. این جریان بدنبال راه حلی برای پیشبرد همان اهداف قدیمی در شرایط جدید سیاسی است. داریوش همایون یک تئوریسین و استراتژیست است. میداند که برای جلوگیری از انقراض سیاسی باید صف خود را بازتعریف کند، خود را با شرایط جدید وفق دهد. میدانند که وحشیگری سرمایه و فعال مایشایی آن و حاکمیت راست ترین جناحهای سرمایه علیرغم میل باطنی آنها به سر آمده است. اما چه میتوانند بکنند؟ چه مولفه هایی از سیاست خود را میتوانند "نجات" دهند؟ بر کدام مولفه ها میتوانند تکیه کنند؟
از سیاست "رژیم چنج" باید آغاز کرد. با شکست سیاسی و بعضا نظامی آمریکا در عراق و تغییر در هیات حاکمه این کشور، عملا و رسما سیاست "رژیم چنج" به کناری زده خواهد شد. مسلما تقابل و رو دررویی دو قطب تروریستی جهان معاصر کماکان علیرغم این تحولات پابرجاست و ادامه خواهد داشت. تغییر در کاخ سفید الزاما به معنای تغییر در استراتژی عمومی طبقه حاکمه آمریکا در سطح جهان و یا دست شستن از این استراتژی نیست. آمریکا کماکان به دنبال حفظ موقعیت ویژه و سرکردگی خود در سطح جهان است. هرچند که اکنون با معضلات عمیق و پایه ای در پیشبرد این سیاست مواجه شده است. تضعیف موقعیت اقتصادی آمریکا خواه ناخواه منجر به تضعیف موقعیت سیاسی و قدرت مانور و عملیات نظامی و ماجراجویی این نیرو در سطح جهان خواهد شد. یک پی آمد شکست سیاست "رژیم چنج" در سطح جهانی در بحران فرو برده شدن استراتژی این صف برای تغییر در ایران و نزدیکی این جریان به قدرت سیاسی است. آوار بحران جهان سرمایه داری بر سر این جریانات هم خراب شده است. اما به دنبال کوره راهی در این میان هستند. آیا راهی هست؟ آیا نوری در انتهای تونل برای این جریانات موجود است؟

پاسخ این جریانات تحریم اقتصادی گسترده است. این جریان پیشبرد استراتژی سیاسی خود در شرایط کنونی را در گرو تشدید بحران اقتصادی و تشدید خانه خرابی توده های مردم میداند. تشدید تحریم اقتصادی رژیم اسلامی، نزدیکی و هماهنگی بیشتر دول اروپایی با آمریکا در زمینه تشدید تحریمهای اقتصادی یک رکن پایه ای سیاست این جریانات در دوران پس از "رژیم چنج" و "عملیات نظامی پیشگیرانه" است. داریوش همایون با تائید سياست شایان آریا از اعضای "ایرانی" حزب جمهوریخواه میگوید: "گفتگو ها با اوباما شکست خواهد خورد؛ و او که مخالف گزیدار نظامی است بهتر از پیش خواهد توانست پشتیبانی دیگران را برای تحریم های اقتصادی تازه به دست آورد. اگر ما مخالفان کار خود را درست انجام دهیم فرصت هائی خواهم یافت که در گذشته نداشته ایم." و خود اضافه میکند: "براین تحلیل واقعگرایانه چیز زیادی نمی توان افزود". این آن دریچه ای است که این جریانات برای خلاصی از بحرانی که گریبانگیرشان شده است، دنبال میکنند. بدنبال "فرصت" اند. افزایش تحریم اقتصادی. افزایش فقر و فلاکت مردمی محروم و زحمتکش "فرصتی"(۳) برای این جریانات است. تصور اینکه تحریم اقتصادی پایه های رژیم اسلامی را متزلزل کند، پوچ است. تجربه تحریم ده ساله عراق در مقابل چشمان جهانیان است. بعلاوه حتی اگر چنین نتیجه ای از اتخاذ این سیاست ارتجاعی بدست می آمد، حتی اگر رژیم اسلامی در پس تحریم اقتصادی تضعیف میشد، نباید به این سیاست متوسل شد. چرا که سیاستی عمیقا ضد انسانی و ضد اجتماعی است. قربانیان آن اساساس مردم محروم و زحمتکش و فقر زده اند. ما برای آزادی و برابری و رفاه مردم مبارزه میکنیم. مبارزه برای سرنگونی همه جانبه جمهوری اسلامی حلقه ای در این راستا است. نه حقله ای در تشدید خانه خرابی مردم. اما تحریم اقتصادی در عین حال فازی از حمله نظامی و لشگر کشی است. شکست تحریم اقتصادی یعنی آغاز روی آوری به فاز نظامی! و این هدفی است که در عین حال مد نظر است. این "بیراهه ای" است که برای پیشبرد همان اهداف و استراتژی سابق سیاسی توسط جریانات دست راستی دنبال میشود.

اپوزیسیون راست در فاز معامله گری!
اما امکان "تشدید تحریم اقتصادی" تنها "فرصتی" نیست که این جریانات دنبال میکنند. یک مولفه دیگر سیاست این جریان در معامله و بند و بست با جمهوری اسلامی است که این جریانات بعضا امکانش را می بینند. این جریانات نمیخواهند دو بار بازنده باشند. نمیخواهند هم در جریان شکست جریان نئوکنسرواتیو بازنده باشند و هم در زمان پیشبرد سیاستهای هیات حاکمه کنونی! اما چگونه؟

این جریان بر این تصور است که هیات حاکمه کنونی آمریکا به دنبال "سازش" با "جمهوری اسلامی" است. نتیجتا نمیخواهند در این "سازش" و "بند و بست" سرشان بی کلاه بماند. از این رو داریوش همایون باز با تایید شایان آریا میگوید: "امریکا می باید با جمهوری اسلامی مذاکره کند و خود پرزیدنت بوش نیز با همه سخنان درشت بر ضد رژیم اسلامی هم اکنون این فرایند را آغاز کرده است." و از طرف دیگر خود اضافه میکند: "می باید امیدوار بود که رژیم از این واپسین فرصت ها بهره بگیرد و مشکلات خود را با آمریکا دست کم در مهم ترین جا ها برطرف سازد."(تاکید از من است) اما معنای این "می باید" و "امیدواری" برای حل و فصل تخاصمات میان آمریکا و رژیم جمهوری اسلامی برای این جریانات چیست؟ در پاسخ به دو مساله باید اشاره کرد: ۱- این جریانات تلاش میکنند خود را در مقام ذینفع "معامله" و "بند و بست" احتمالی آمریکا و رژیم اسلامی قرار دهند. و ۲- تلاش میکنند جلوی قدرت گیری کمونیسم و طبقه کارگر را در جامعه سد کنند. این دو رکن سیاستشان در این شرایط است. بی جهت که یکباره به "مشاور" رژیم اسلامی تبدیل میشوند. برای از "فرصتهای از دست رفته رژیم اسلامی" غبطه میخورند. میدانند که افق شان در تحولات سیاسی جامعه ایران شکست خورده است. شکست آمریکا در عراق شکست این جریانات نیز بود. از این رو یک رکن استراتژی سیاسی خود را در بند و بست با رژیم اسلامی گره میزنند. و چرا که نه؟ اگر هیات حاکمه آمریکا دست به بند و بست با رژیم اسلامی بزند، چرا این جریانات به این سیاست متوسل نشوند؟ چرا از آن بهره مند نشوند؟ چرا این شرایط را مبنای نزدیکی خود به قدرت نکنند؟ توجیه شان این است که به این شکل میتوانند "تغییراتی" را در رژیم شکل دهند و در پایان پروسه هایی از نوع "استحاله" نهایتا به حکومت مورد نظرشان دست یابند! در عین حال از طرف دیگر ماندگاری و حفظ رژیم را بر سرنگونی آن توسط جنبش سرنگونی طلبانه توده های مردم و کمونیسم مطلوب تر میدانند. این جریانات حاضرند جامعه در اسارت رژیم اسلامی باقی بماند تا اینکه طبقه کارگر و کمونیسم در پس سرنگونی انقلابی آن حکومتی مبتنی بر رفاه و آزادی و برابری، یک حکومت کارگری، را سازمان دهند. اما پیگیری این سیاست این جریان را با حلقه ای واسط در فاز معامله گری و مشاطه گری با رژیم آدمکشان جمهوری اسلامی قرار میدهد. این سیاست را تا کجا دنبال خواهند کرد؟ یک نتیجه سریع این چرخش و تحولات ایجاد مولفه های زوال سیاسی این نیرو از یک نیروی اپوزیسیون دست راستی رژیم اسلامی به یک نیروی معامله گر با جمهوری اسلامی است.

افشای و نقد بی امان این سیاستها و نشان دادن جوهر تلاشهای جریانات دست راستی یک رکن تلاش ما در دوره کنونی است. مردم در ایران عواقب این بند و بستها و سازش کردنها را دیده اند. اجازه نخواهند داد با این مشاطه گری زمینه هایی برای ماندگاری رژیم اسلامی فراهم کنند. اتخاذ این سیاستها تنها موجب بی آبرویی بیشتر و زوال سیاسی این جریانات خواهد شد.

پاورقی
۱-داریوش همایون "مشاور" و یا به قول خود این جریان "رایزن" حزب مشروطه است. اما در طول سالهای اخیر ایشان بعضا در مقام "مشاور" رژیم اسلامی هم ظاهر شده اند. چه در دوران دوم خرداد که برای "اصلاح" رژیم اسلامی "رایزنی" میکردند، چه در دوران اوج گرفتن تبلیغات جنگی آمریکا علیه رژیم اسلامی و "اعلام آمادگی" در قرار گرفتن در کنار رژیم اسلامی و دفاع از "تمامیت ارضی ایران" و چه اکنون که از "فرصتهای" از دست رفته رژیم اسلامی صحبت میکند.
۲-در انتخابات این دوره ریاست جمهوری آمریکا، فوآد پاشایی، دبیر کل حزب مشروطه بارها و بارها حمایت بی قید و شرط خود و حزب مطبوعش را از کاندیدای حزب جمهوریخواه در مناظره های تلویزیونی در حضور خود من اعلام کرد. در عین حال اعلام کردند که در دوره قبل هم به جورج بوش رای داده بودند و تاکید داشت که خود عضو رسمی حزب جمهوریخواه نیز هست. حال این "چرخش سیاسی" را این جریان چگونه توضیح میدهد باید دید!
۳-تصور اینکه جنگ و یا تحریم اقتصادی منجر به ایجاد "فرصت" برای نیروهایی در اپوزیسیون خواهد شد، نشان مالیخولیایی گری و ضد اجتماعی بودن این جریانات است. اما این سیاست محدود به جریانات تماما دست راستی و ناسیونالیستی نیست. مجاهدین کلا در این صف قرار دارد. بعلاوه یک سیاست رهبری جدید حزب کمونیست کارگری هم بر این راستا استوار است. اصغر کریمی در بررسی حمله نظامی آمریکا به ایران علاوه بر نقد حمله نظامی آمریکا در عین حال به "فرصتهایی" که جنگ می آفریند، اشاره کرد. در همان حال یکی دیگر از اعضای رهبری این حزب، خلیل کیوان، از تاثیر "تحریم اقتصادی" در جاری شدن اعتراضات مردم در جامعه و قدرت گیری این جریان صحبت میکرد.